بچه ها ...
بچه ها ... وقتی با سرزنش و انتقاد زندگی می کنند می آموزند بی اعتماد به خود...
نویسنده :
مامان
17:38
همایش شیرخوارگان حسینی
به کعبه گفتم :تو از خاکی منم خاک، چرا باید دور تو بگردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
نویسنده :
مامان
16:11
سرنوشت اعتصاب بعضی از زنان ایرانی
سه تا زن انگليسي ، فرانسوي و ایرانی با هم قرار ميزارن كه اعتصاب كنن و ديگه كارای خونه رو نكنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از يك هفته نتيجه كارو بهم بگن. زن فرانسوي گفت: به شوهرم گفتم كه من ديگه خسته شدم بنابراين نه نظافت منزل، نه آشپزي، نه اتو و نه … خلاصه از اينجور كارا ديگه بريدم. خودت يه فكري بكن من كه ديگه نيستم يعني بريدم! روز بعد خبري نشد ، روز بعدش هم همينطور . روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست كرده بود و اورد تو رختحواب من هم هنوز خواب بودم ، وقتي بيدار شدم رفته بود . زن انگليسي گفت: من هم مثل فرانسوي همونا را گفتم و رفتم كنار. روز اول و دوم خبري نشد ولي روز سوم ديدم شوهرم ليست خريد و كاملا تهيه ك...
نویسنده :
مامان
11:47
شاعربودن گل پسر
الان که برات مینویسم تازه از مراسم احیا شب 21 رمضان برگشتیم امشب مراسم خیلی خوبی بود وبه دل نشست واحساس سبکی می کنم .هرچند اخر مراسم امشب مطلب جالبی برام یاداوری شد واون اینکه ........نمی دونم نوشتن این مطلب توی این شب که شب شهادت حضرت علی ع است کاردرستی یا نه اما برات مینویسم تا بدونی چه وروجکی هستی وبعضی وقتها حس شاعر بودنت چطور گل میکنه .چند روز پیش با یاداوری وزمزمه بیت معروف بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ....ازم پرسیدی اشکال نداره اگه یه کم تغیرش بدم منم از دنیا بی خبر گفتم اشکال نداره ولی یادت باشه بیشتر توی روضه برای امام حسین این رو می خونن پس باید خیلی مواظب باشی منم دیگه پیگیری نکردم .امادیشب که رفتیم هوا خوری گفتی یه شعر س...
نویسنده :
مامان
0:28
خدای من معجزه شد ....
عزیزم الان که محرم شروع شده یاد یه خاطره افتادم که تقربیا مصادف شد با محرم که نمیدونم اسمش رو تلخ بزارم یا شیرین ولی هر چی که بود به لطف خدا ختم به خیر شد وجریان از این قراره که وقتی دقیقا سه سالت بود مدام گیر دادم که باید بببریمت چشم پزشک که یه وقت خدایی نکرده مشکل بینایی نداشته باشی .جونم برات بگه اینجا یه دکتر هست به اسم اقای جمالی واسه این اسمش رو مینویسم که اگه کسی از ایلام این پست رو خوند نره پیش جناب دکتر معروف شهرمون که از پزشکی فقط اسمش رو یدک میشه، بگذریم .گفتم که تصمیم گرفتیم ببریم دکتر که ا ی کاش هرگز قدم از قدم برنمیداشتیم واون عصر لعنتی با دستای خودمون دردسر درست نمیکردیم به یه مکافاتی تونستم برات نوبت بگیرم و...
نویسنده :
مامان
12:40
قربون حواس جمع بودنت برم من
الان که پای لب تاب نشسته بودم ووب گردی میکردم تو هم پیشم نشستی و بایه تعجبی گفتی مامان چه جالب منم از این لباسا دارم چقدر سلیقشون مثل بابا بوده ، قربون حواس جمع بودنت برم من که اینقدر خسته بودی متوجه نشدی وبلاگ خودته . ...
نویسنده :
مامان
13:06
آرزوی این روزهای گل پسری
هنوز نمیدونم چطور شد که اسمت رو برای کلاس حفظ قرآن نوشتی الان هم 2 جلسه هست که میری کلاس . 12 تا سوره حفظ بودی وخیلی تلاش میکنی که بیشتر حفظ کنی باباهم به خاطر این علاقه ات یه قران بهت هدیه داد توهم خیلی دوستش داری وهر جا میریم با خودت میاری ،جدیدا هم سعی میکنی بیشتر دائم الوضو باشی .قربون شکل ماهت برم که یکی از بزرگترین دغدغه هات شده حفظ کل قران .راستی یادم رفت بگم کلاسها توی مدرسه خودتون دایر شده و روزهای یکشنبه وسه شنبه کلاس داری از ساعت 2تا 4 .بابا روز اول تو رو رسوند مدرسه چون جلسه اول بود زودتر تعطیل کرده بودن وتوهم تنها برگشتی خونه وگفتی از این به بعدتصمیم گرفتی تنها بری وبیای ،که ما هم به ظاهر قبول کردیم ولی بابا دورا ...
نویسنده :
مامان
11:06
هدیه رو دانش آموز
الان که این پست رو مینویسم از طرف مدرسه برای اولین بار رفتی راهپیمایی روز 13 آبان، اخه سالهای گذشته شما رو نمیبردن وتوهم همیشه از توی تراس با حسرت نگاشون میکردی .بابا امروز صبح به مناسبت روز دانش آموز یه دست لباس ورزشی تیم ملی خودمون برات خریده ،اونم هروقت کم میاره ونمیدونه چی برات بخره میره لباس ورزشی میخره الان لباس اکثر باشگاهها ی اروپا رو داری ،مبارکت باشه عزیزم دست بابا هم درد نکنه که همیشه هر دوتامون رو غافلگیر میکنه امیدوارم بتونیم زحماتش رو جبران کنیم ،ایشالا که یه روزم روز دانشجو بهت تبریک بگیم پس حسابی درس بخون گل مامان .خدایا خودت کمک کن همه بچه ها توی زندگیشون موفق باشن وما مامانا وباباها بهشون افتخار بکنیم...
نویسنده :
مامان
10:40
منو ببخش گل پسرم
عزیزم یه سهل انگاری کوچیک کل امار وبلاگت رو حذف کرد ،که به قول خودت اگه کار تو بود من چقدر سرت غر میزدم ،بازم منو ببخش عزیزمامان
نویسنده :
مامان
0:23